اردوان روزبه / وبلاگ
داستان بر میگردد به روزهایی که من طرح کاد میرفتم. این طرح مال دوره پارینه سنگی است و حتمی یکی که سنش قد من باشد باید بداند که این «طرح کاد» چه آش شله قلمکاری بود. اما به هر روی طرحی بود که هفتهای یک بار دانشاموزان می رفتند جایی حرفه آموزی.
سالی من «طرح کاد» می رفتم یک آزمایشگاه مرکز بهداشت. کارم تو بخش نمونهگیری بود. داستان از آن جایی شروع شد که یک بار یک بنده خدایی رو آورده بودند برای آزمایش «عدم اعتیاد» این بابا ظاهرن تازه داماد بود و به هزار داستان رفته بود کارمند جایی شده بود و شبی ظاهرن با رفقاش دودی گرفته بود و حالا چطوری گند کار به حراست درز کرده بود که «زارپ پ پ» حراست هم صبح علی الطلوع آورده بودندش آزمایش. این بابا با پهنای صورت گریه میکرد که بدبخت میشم، زنمو ازم میگیرن من یه «گهی» خوردم اما بیچاره شدم. راستش من نوجوان سیزده چهارده سالهای بودم و البته در اوج احساسات فرا منطقهای. تو فکر بودم که بنده خدا برگشت به من گفت: «تورو جون رفته گانت، فک و فامیلت، نامزدت! -این جا رو فکر کنم اغراق میکرد چون من یک پسر گامبالوی خپل بودم که خشتکم رو نمی تونستم بکشم بالا- مادرت، یه لیوان شاش! به ما خیرات کن» من راستش اول نگرفتم اما بعد گرفتم. بنده خدا می خواست من بهجاش آزمایش بدهم.
حاشیه نمیرم. ظهر حراست آمد و جواب آزمایش هم «منفی» بود و هفته بعد هم طرف با یا یک دسته گل با خانمش آمدن آزمایشگاه بهداشت استان، البته شلوارش یادمه سیزده چهارده تا ساسون داشت و عروس خانم هم چادر رنگی به سر بود -ببین من چه حافظهای دارم- که: آقا دم شما گرم و این حرفا…خانمش هم که بنده خدا ظاهرن در جریان نبود و این رفیق ساسون پوش ما داشت تعریف می کرد که: بله، این جناب از خیرین! هستن.
اما این شد سنت خیرات، بعد اون ماجرا یه جاهایی که احساس می کردم بدبختی که آوردهاند نابود می شه -نه البته همه جا گفته باشم- محض رضای خدا یک لیوان جیش خیرات میکردم.
ناگفته نماند که یه بار هم «استامینوفن کدیین» خورده بودم جواب یارو مثبت از کار در آمد! حالا خر بیار باقالی بار کن. بدبخت مانده بود هاج واج که پس چرا جوابش درست از آب در آمد. خلاصه این هم از خیرات دوران کودکی ما.