بیست و دوم مارچ دو هزار و یازده
راز های پنهانی
زندگی بدون تفریق
گرمای رنگ و حضور آبی آسمان درکاسه گدایی
نور باران شکوفه در برهوت
رویا های شبانه و زنانه های خلسه آور
نور چه می خرامد و باران چه می بارد
بر شیشه ای بی پنجره
اندازه یک حنجره، قواره یک فریاد
فریاد پر صدا و صدا یعنی بودن
بودن یعنی نماندن و فراموش نکردن
آمدن برای همین شدن
هی خسته نیستم
پس زورت را بزن پدر سگ
من تا ته اش ایستاده ام…
-=-
شب ها زیاد بیدار می مانم و کم می خوابم اما بی صبر و طاقت نیستم که اتفاق حادثه خوش هستم. چیز یاد گرفتن در کلاس تقدیر و خود شدن مدرسه روزگار وه که چه مزه ای دارد. شاگرد این مدرسه بودن خود افتخاری می شود.
امروز نشسته ام و کلاهم را قاضی کرده ام.
وای خدا، خالق، شبکه یا طبیعت و یا تقدیر -خودت اسمت را انتخاب کن- چقدر به من نعمت داده ای.
تو خودت می دانی که من فقط به تو باور دارم حتا به لج بازی های بچه گانه ات.
می فهم چه می گویی. داشتم امروز حساب می کردم چقدر داده ای. امید هزار کیلو، خواستن دو تن، درد و نگرانی هزار و دویست کیلو و آرامش و بی قراری سر به سر. می دانی دوست دارم بگویم منتظرم. دوست دارم بگویم تو داری بازی می کنی و من از بازی با تو خوشم می آید چون تو شان اش را داری.
می خواهم به تو بگویم بگرد تا بگردیم.
بزرگترین را من دارم. من زنده ام و هنوز می توانم اذیت شوم. حتا نعمت توانستن رنج کشیدن را از من نگیر.
همین بس…
-=-
مجموعه بهارانه من تقدیم به هرکه دلش به لبخند ترانه وار شکوفه هم شاد می شود و نیازی به بهانه گنده برای خندیدن ندارد.