سفرنامه- تو می گویی هستم پس هستم رفیق

بیست و سوم فبریه دوهزار و یازده

دیروز از رفیق نوشتم. چیزی که دلت در تنهایی ها برایش تنگ می شود. از «حمید»، امروز ظاهرن باز هم روز من است. دیگر شب ها تقریبن نمی خوابم. یعنی می خوابم اما یک ربع که بخوابم بیدار می شوم. می دانم بخش عمده ای اش تشویش سرزمین مادری است. بخشی هم نگرانی های روزهایی که باید ساخته شود. اما در بین همین بیدار خوابی ها یک دوست نامه ای بلند بالا نوشته بود. دوستی که جزو معدود رفیق های فاب ام است. نامه اش نگران بود. از نگرانی اش خوشم آمد. بی رحمی است؟

اما من از این که دوستی جایی هست که نگران است حس خوب داشتم. برایش نوشتم که برایت خواهم گفت و خواهم نوشت. این یعنی من امروز دو دوست خوب را در بیست و چهار ساعت تجربه کردم.

«دامون» جوان متفاوتی است. این هم رفیق با مرام دیگر که می توانی در یک مک دانلد در خیابان استقلال دی سی برایش دو کلمه چیزی بنویسی و ارزشش را داشته باشد. شاید سر به موقع فیلم گرفتنش نتوانی خاطر جمع باشی ولی به رفقاقتش شک نمی توانی بکنی. رفیقی در حد بنز.

-=-

مک دانلد پر از آمد و شد است. آدم هایی که اصلن ناراحت نمی شوند در دستمالشان با صدای یک شیپور جنگ های انفصال فین کنند. آمریکایی هایی با اضافه وزن و یا لاغر اندام های بلند قامت. کارگران ساختمانی با اسباب و ادواتشان که ازشان آویزان است و یا کتاب به دستان ورزیل –به یاد چوب به دستان ورزیل– که سر به پایین می آیند و عمو مکی دستشان یک برگر چرب و چیلی می دهد و می روند پی دویدنشان.

به نظر زیادی غربی می آید اما زندگی این جا جریان دارد. چرا کسی دپرس نیست؟ شاید چون در خانه خودشان هستند؟ اما من دیده ام که در مرکز مداخله در بحران بهزیستی در ایران ایرانی ها با رقم خطرناکی افسرده هستند. پس ربطی به خانه ندارد. پول هم این ها ندارند. خانه هم اکثرشان ندارند. حقوق شان هم بخور و نمیر است. پس فرق در کجاست؟

من احساس می کنم ما سطح توقعمان را با یک نیم نگاه تاریخی همیشه بالاتر از آن امکان بهره مندی مان می بینیم. اگر شراب است باید الزامن الست باشد. اگر می است می ناب خالق است. اگر یار است حتمن منظور عارفانه یار است. اگر عشق بازی است حتمن عشق الهی است. این خود به خود به نظر من چنان فاصله مارا با لمس حس های خوش آیندمان زیاد می کند که همواره ناکام از به دست نیاوردن آن و متاثر از احساس گناهی هستیم که گاه گاه به کمتر از آن و به نوع زمینی اش روی آورده ایم.

در حالی که قضیه ساده تر از این حرف ها به نظر می رسد. تبلور الهی در زمین و روی همین سنگ فرش ها به نظر می رسد. آدمی که با شادمانگی در را برای یک ره گذر دیگر باز نگاه می دارد از شادمانه زیستن بهره مند است.

-=-

در مقوله کودک درون باید بگویم موجودی چموش است که حس بودنش گاهی مایه شر است و سکوتی که در نبودش احساس می کنی مایه درد. این روزها این کودک درون بد دارد بازی در می آورد.

-=-

آقا از مقامات بالا دستور رسیده است این سفرنامه ما سیاه نویسی و نومیدی توش دارد و خلاصه دست به کار شویم و قرمز و آبی و سبزش را زیاد کنیم. ما که به مقامات بالا عرض می کنیم: «باور بفرمایید ما جز زیبایی چیزی نمی بینیم.»

زندگی رنگ وارنگ است. ما به ادامه اش و تلاشش باور داریم که می نویسیم و گرنه مرخص بود روزگار.

-=-

بنده وقتی می روم جیم احساس نه تنها خوش تیپی می کنم بلکه احساس جوانی و نمی دونم روحیه و چار پنج تا دیگه از این خزعبلات بهم دست می دهد. اما امروز در یک حوض استخر مانند بی اختیار یاد دوران نوبالغی افتادم و استخر رفتن های تابستانی که یک پست جدا برایش می نویسم.

 

 

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s