سفرنامه- نانی که جمهوری اسلامی بر سر سفره مان آورد

بیست و هشتم ژانویه دوهزار و یازده

«تهران برای فروش» این عنوان فیلمی است که در موزه هنر آسیایی «اسمیت سونین» واشینگتن به نمایش گذاشته شد. ساعت هفت روز جمعه و یک صف که درست مرا به یاد صف نفت های دوران انقلاب پنجاه و هفت می انداخت. ایرانی و غیر ایرانی پر بود صف از آدم هایی که از سرمای بیرون هنوز دماغشان قرمز بود.

صف جای بحث سیاسی بود و اوضاع ایران. هر کسی به نوعی ایران را می شناخت که قرار بود تهران برای فروش را ببیند. سالن درش باز شد و صندلی ها پر شد و تعدادی هم پشت در ماندند. فیلمی بلند قرار است از ایران پخش بشود. گراناز موسوی که در ویکی پدیا نوشته از جد مادر به قائم مقام فراهانی می رسد و این اولین ساخته بلند اش است. با ردای قرمز مخمل بالا می آید و توضیحی در مورد فیلم و شبه روسری بر سر که ظاهرن بخشی از ضرورت برگشت به ایران است.

اما فیلم چنگ می اندازد از همان اول به آسمان و ریسمان، قرار است همه چیز در یک ساعت و نیم فیلم که اصولن نه فیلمبرداری مناسبی دارد و نه بازی گری شایسته، ایران سیاه و کثیف را به نمایش بگذارد. همه چیز کثیف است، از پس کوچه ها تا آدم ها، همه را دارند می گیرند، روشن فکر های نعشه، پارتی توی اصطبل و دست گیری افغانی که تاری می نوازد.

روشن فکر داستان ما که هم رخت می دوزد و لابد هم می شوید و استاد ریشو دانشگاه که می خواهد با او بخوابد و او تن نمی دهد دارد با این سیاهی مبارزه شبه منفی می کند. پلیس ترسناک و زن حامله که می خواهد بچه سقط کند و نمی شود و خودش را جلوی ماشین می اندازد. نخ نما در اندازه بنز.

راستی چطوری شد که جمهوری اسلامی این طوری تونست نان سر سفره همه ما بیاورد؟

این ها از سر دکانی است که این تشکیلات راه انداخت و باعث و بانی بودجه، پول و پروژه شد. خوب نانی به کاسه همه آمد: «ایران سیاه بدبخت تاریک» انگاری همه این ور آبی ها هم فقط با همین حال می کنند. برای همین پول می دهند و در به در همین کارها هستند. یکی یک فیلم می سازد که از اصول اولیه لازم هم برخوردار نیست اما مد روز است. جالب است که انگار نان ما در بدبخت تر نشان دادن مردم و جامعه مان است. این وسط اگر کسی از مبارزه و امید بگوید و بسازد بی شک باید فیلمش یا نوشته اش یا حرفش خاک بخورد و خودش را هم کسی تف میهمانش نمی کند.

از سالن می آمدم بیرون می دیدم چقدر این خارجی ها دارند کیف می کنند که از اوضاع داخل ایران با خبر شده اند.

پ.ن: فک می کنم خودم هم لابد یکی از همین نان به نرخ روز خور ها هستم.

-=-

تا ایست گاه مترو در عوض فرصت حرف زدن با یک رفیق خوب می شود. سید نامی داریم در این جا که مهرش بر دل است. کمی از آسمان و ریسمان و روزهای پر فراز و نشیب سال های دهه شصت کافی است که نفهمیم کی به ایستگاه جدایی رسیده ایم.

خب اقلن از این بابت خوب شد که چارتا ایرانی و رفیفمان را دیدیم.

1 دیدگاه برای «سفرنامه- نانی که جمهوری اسلامی بر سر سفره مان آورد»

بیان دیدگاه