چهاردهم ژانویه دوهزار و یازده
داشت دیگر خفه ام می کرد. نگفتن و تضاد. تضاد بین دیدن و شنیدن.
امروز روزی است که یک نبرد هفت ماهه با خودم و نجوا های شب و نیمه شب به عرصه آمد. جنگ با خودم فقط و فقط.
همین قدر برای امروز کافیست به قدر کافی ننوشتم. گاهی فقط باید ننوشت.
آدم این جا تنهاست. یاد اتاقم افتادم وقتی ششصد دستگاه مشهد زندگی می کردم. دنیا پشتش تمام می شد.