خب پروژه تکمیل شد:
|
خب پروژه تکمیل شد:
|
روشندلان چو آینه بر هر چه رو کنند
هم در طلسم خویش، تماشای او کنند
پاکی چو بحر موج می زند از جبینشان
قومی که از گداز تمنّا وضو کنند
بیدل دهلوی حضرت
فرهاد دریا اصولن انتخاب ویژه ای در اشعار آهنگ هایش دارد. بعضی از شعرهایش پشت مرا می لرزاند. به خصوص کاری که با شعر مرحوم قهار عاصی دارد. امروز این ترانه اش که به لطف نظری از خالد خسروی عزیز که عکسی با ترنمش که نورسته گلی است بر فیس بوک، مارا باز به جنگ خودمان فرستاد…
یک دلقک مست ، زودتر از یک شیروانی ساز مست سقوط می کنه…
هانریش بل
در کامنت چند پست قبل تر دوستی گذاشته بود، حیف ام آمد این جا نگذارم:
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت
هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست
در پیکر گلهای دلاویز شمیران
عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست
آواره ام و خسته و سرگشته و حیران
هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست
این کوه بلند است ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست
این شهرعظیم است ولی شهرغریب است
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
همیشه به دوستانی که کارمان را با هم شروع کردیم اشاره می کردم. شروعش که به جای خود اما بیایید مراقب پایانش باشیم. علی دایی رفت.
داستان این جا است که فارغ از سبک و سیاق انتخاب ما در هر کاری، در ابتدا باید شور حسینی مارا بگیرد تا آن کار را آغاز کنیم و البته یک باره در وجود ما تمام همان شعله های خواستن تبدیل به کینه و خشم و دلخوری می شود و آن جا است که با آب خوردن می توانیم لیچار و حواله و گفته و ناگفته را حواله بدهیم. تا بتوانیم انتخاب را به فراموشی بسپاریم. در واقع دلمان را راضی کنیم. صحبتم در مورد سر مربی تیم ملی علی دایی است.
علی دایی دست کم بنابر نظر سازمان های فوتبالی دنیا و بسیاری از مجلات ورزشی در دوره خودش دست کم پدیده ای بود. او بود که به قول همین آقایان گزارش گر تلوزیونی و رادیویی و مطبوعات در دقایق آخر و یا جایی که امیدی نبود «معجزه» می کرد. او بود که حرکاتش در زمین غیر قابل پیش بینی بود از این حرف ها.
اما این به اوج رفتن ها پشتش همیشه خیلی چیز ها است بدین سان یک آدم قهرمان می شه. چهره ملی می شه ولی ما هنوز راضی نیستیم. همه کاره می شه. خدا می شه. به هر حال ما معمول ما برای تکمیل ارادت مون بایدهر پست و چیزی که می تونیم بدیم تا این جریان رو اثبات کنیم.
اما داستان از بعد فروکش کردن ارادت ها و خودکشی های ملی و میهنی شروع می شه. علی دایی حرف زدنش سوژه تمسخر می شه. رقتارهای رسانه ای اش. برخورد های تیمی اش. توکل کردنش. نکردنش و خلاصه همه کار هایش می شود داستان موجود منحوسی که بی شک دست کم در طول چند سال گذشته حضرت حق نیافریده است.
همه حالشان از «ارنج تیمی اش» بهم می خورد. ارتباطات پنهان او در معاملات اقتصادی و رانتی پیدا می شود. فیلم های مستحجن اش در هر دکانی یافت می شود و اصولن فحش ناموس او را دادن بخشی از روزمره گی مردم می شود. به دین سان این آدم باید در شرایطی قرار گیرد که با روشن شدن عیوب و خطا ها و گرفتاری هایش مورد تنفر همه باشد تا با افتخار متولیان بتوانند مردم مدار بودنشان را با فضاحت اخراج کردن آدم مورد تنفر مردم ثابت کنند. چه کسانی این کار را می کنند؟ بله همان هایی که خودشان با سلم و صلوات بابا را بر روی صندلی نشاندند که از ابتدا می دانستند کار به کجا می کشد.
در اصل این علی دایی نبود که در برابر عربستان باخت. این تکرار باخت آنهایی بود که در هر کاری امید به حاشیه ها و منافع حاشیه ای اش دارند. کسانی که فوتبال برایشان با چیز دیگر فرق نمی کند. دایی هم مثل بسیاری دیگر فدای سوء مدیریت. کم سوادی ها و بد فکری ها شد. شاید بهتر بود یک فکر اندیشمند بجای مربی کردن، او را در جایگاه یک قهرمان باقی می گذاشت. راستی چرا باید ما همه چیز را به گند بکشیم؟
با همه این که می دانم اصولن علی دایی اخلاق ندارد اما دلم از این بازی خوردن بهش سوخت…