دیری بود به دنبال این شعر ایرج میرزا بودم…
بر سر در کاروان سرایی
تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمایم این خبر را
از مخبر صادقی شنیدند
گفتند که واشریعتا ، خــلق
روی زن بی نقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد
تا سر در آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق
می رفت که مؤمنین رسیدند
این آب آورد ، آن یکی خاک
یک پیچه ز گل بر او بریدند
ناموس به باد رفته ای را
با یک دو سه مشت گل خریدند
چون شرع نبی از این خطر جست
رفتند و به خانه آرمیدند
غفلت شده ای بود ، خلق وحشی
چون شیر درنده می جهیدند
بی پیچه زن گشاده رو را
پاچین عفاف می دریدند
لب های قشنگ خوشگلش را
مانند نبات می مکیدند
بالجمله تمام مردم شهر
در بحر گناه می تپیدند
درهای بهشت بسته می شد
مردم همه می جهنمیدند
می گشت قیامت آشکارا
یک باره به صور می دمیدند
طیر از و کرات ووحش از جحر
انجم ز سپهر می رمیدند
این است که پیش خالق و خلق طلاب علوم رو سفیدند
با این علما هنوز مردم از رونق ملک نا امــیــدنــد ؟ !
—