دهه مبارکه فجر

یادم از بچه گی هام میاد از این روزا. مدرسه و بهانه باحالی برای از سر کلاس ریاضی در رفتن.

– کجا پسر؟

– دفتر انجمن آقا، می ریم برای دهه فجر آذین بندی…

و خب مگر کون داشت معلم بدبخت بگه، واسه چی می ری پدر سوخته تو مگه محصل نیستی؟ 

روزای با حال در همان سرما و اون چادر های کنار خیابون و نمایشگاه های کتاب که پر می آمد و همان طور پر بر می گشت. کتاب های جنگ و اصول دین و این جور داستان ها که البته بیشترین طرفدار هاش توضیح المسائل بود که کلی توش فانتزی های ناجور می شد یافت و ملت یعنی همین بر و بچ دبیرستان می خوندند و عرق می شست به پیشانیشون…

ای … دهه مبارکه فجر عزیز با اون شعار مشهور که می زدند به در و دیوار: روز یوم اله 22 بهمن مبارک باد، یادت بخیر.

تا من کجای این بازی ام

این هم رسیده از یه دوست دوران دور دور:

 از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند

تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند

«پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار

تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند 

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند 

ای گل گمان مبر به شب جشن می‌روی

شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند 

یک نقطه بیش فرق «رحیم» و «رجیم» نیست

از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند 

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست 

 گاهی بهانه است که قربانی‌ات کنند

فاضل نظری

می گویند «مریلین مونرو » یک وقتی نامه ای نوشت به » البرت انیشتین » که:  فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه ها یمان با زیبایی من و هوش و نبوغ تو چه محشری می شوند…
اقای » انیشتین » هم نوشت : ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانم .واقعن هم که چه غوغایی می شود.  ولی این یک روی سکه است . فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود