زهرا بنی یعقوب یکی ار همون فریاد های در گلو خفه شده است. از آن داد هایی که مصلحت جلوی همه را گرفته. کسی که مرگش درد نامه خانواده اش است و برای همه انگار تکرار مکررات. پوست ها کلفت می شود. نامه ای که بیشتر به دردنامه و زجر نامه می خورد تا نامه از خانواده این پزشک به دار خودکشیده شده، منتشر شد.
به نام خدا
مردم آگاه ايران، بويژه فعالان حقوق بشر
بيش از يکسال از مرگ مشکوک فرزند دلبندمان دکتر زهرا بنی يعقوب در بازداشتگاه امر به معروف و نهی از منکر همدان میگذرد. در اين مدت تلاش فراوانی از سوی ما ، وکلای مدافع پرونده ، فعالان حقوق بشر و حقوق زنان و روزنامهنگاران مستقل برای کشف حقيقت صورت گرفته اما متاسفانه تاکنون پرونده به نقطه روشنی نرسيده است و متهمان همچنان آزاد هستند و مجازاتی برای آنها در نظر گرفته نشده است. هيچ کس پاسخ مشخصی به ما نمیدهد. به همين دليل با مروری بر پرونده دخترمان از شما ياری میخواهيم و جمله تامل برانگيز يک هزار دانشجوی پزشکی را که چند روز قبل با ارسال توماری برای رييس قوه قضائيه نسبت به چگونگی روند رسيدگی به اين پرونده اعتراض کردند، ياد آوری میکنيم :”اين اتفاق میتوانست و میتواند برای هرکدام از فرزندان ايران زمين روی دهد.”
فرزند ما، دکتر زهرا بنی يعقوب دانش آموخته دبيرستان تيزهوشان، نفر ۲۳ آزمون سراسری دانشگاهها و فارغ التحصيل دانشگاه علوم پزشکی تهران از حدود هشت ماه قبل از مرگش ، در مناطق محرم همدان و کردستان در حال طبابت بود. او به خاطر پدرش که زندانی سياسی رژيم شاه بود، از طرح خدمت اجباری پزشکان معافيت داشت و حضورش در اين مناطق محروم کاملا داوطلبانه بود.
زهرای ۲۷ ساله ما، روز جمعه ۲۰ مهرماه ۸۶ ساعت ۱۰ صبح در پارکی در شهر همدان به همراه نامزدش توسط ماموران ستاد امر به معروف دستگير شد. مسوولان اين ستاد بيش از ۲۴ ساعت ما را در جريان بازداشت دخترمان قرار ندادند. چرا که بازداشت او را از اختيارات قانونی خود میدانستند.
ساعت ۱۱ صبح روز شنبه سرهنگ «ق» با لحنی توهين آميز با ما تماس گرفت و ضمن بيان اجمالی ماجرای بازداشت ، به پدر زهرا گفت که فردا به همدان بياييد. پدر میپرسد: «چرا فردا؟ من میتوانم امشب خود را به همدان برسانم». او با اصرار زياد از سرهنگ «ق» میخواهد که با دخترش صحبت کند که اجازه نمیدهد.
به گفته قاضی، روز دوم بازداشت، زهرا که از تماس ستاد با خانوادهاش بی خبر است، دائم خواهش میکند که اجازه دهند يک تلفن کوتاه به خانوادهاش بزند تا برای آزادیاش به همدان بيايند. (از صحبتهای قاضی در روز دوم)
سرانجام حدود ساعت پنج بعد از ظهر و با دستور قاضی اجازه صادر میشود که زهرا با ما تماس بگيرد. پدر و مادر در راه هستند و نمیتواند با آنها تماس بگيرد. به برادرش، رحيم، تلفن میزند و با توجه به اشکال در خط موبايل در منطقهای که برادر حضور داشت، تماس تلفنی به بيش ازچند کلمه نمیرسد. پس با محل کار خود تماس میگيرد و تقاضای دو روز مرخصی میکند تا بيمارانش با درهای بسته درمانگاه مواجه نشوند.
تلاش برادر برای تماس دوباره نهايتا به اين ختم میشود که برای صحبت با خواهرش بايد تا ساعت ۹ شب صبر کند.
ساعت حدود هشت و نيم شب بود. موبايل برادر زنگ میخورد که پيش شماره همدان را میبيند. اين بار تماس چند دقيقه طول میکشد. برادر در گفت و گو با زهرا احساس میکند وضعيت روحی زهرا در شرايط خوبی است. او در جواب اين سوال برادر که میپرسد تو را اذيت نکردهاند ، میشنود «نه» و بلافاصله میگويد: «کسی بالای سرم ايستاده است.»
برادر به زهرا اطمينان میدهد که پدر با پول نقد و سند در راه همدان است و حدود يک ساعت ديگر به آنجا میرسد. تماس تلفنی با «خداحافظ آبجی جان» و «خداحافظ داداش» به پايان میرسد.
بعد از اين تماس دقيقا چه اتفاقی افتاده، معلوم نيست. و غير از اعضای ستاد امر به معروف، فقط خدا میداند. پدر و مادر زهرا ساعت ۱۰ شب به همدان میرسند. در جلوی بازداشتگاه با عجيب ترين توهينها مواجه میشوند. يکی از اعضای ستاد به پدر زهرا میگويد از نظرما دختر تو صلاحيت پزشک بودن در اين مملکت را ندارد. اين فرد يک هفته پس از خاکسپاری زهرای عزيزمان ، با خانواده عزادار ما تماس گرفت و با انواع تهديدها از ما خواست که پرونده را پيگيری نکنيم. (اسم اين فرد حتی در بين متهمين وجود ندارد. ما از او به اين دليل نيز که خانواده ما را تهديد کرده ، شکايت کردهايم اما دريغ از يک احضار و بازجويی کوچک که در باره اش صورت گرفته باشد.)
پدر زهرا هنوز از ياد نبرده است که سرهنگ «ق» رييس ستاد امر به معورف همدان چند ساعت پس از وقوع اين فاجعه با خنده با او روبرو شد و گفت: «برای پيگيری وضع دخترت به آگاهی برو، نه! برو دادسرا، نه! بهتر است بروی پزشک قانونی.» رييس ستادامر به معروف به خاطر مرگ تلخی که در حوزه تحت نظارتش اتفاق افتاده بود، کمترين نگرانی، اضطراب و يا ناراحتی نداشت.
اورژانس منطقه، پس از معاينه جسد زهرا در ساعت نه و نيم شب، عنوان میکند که او قبل از ساعت هشت شب فوت کرده است. ما بارها و در جريان بازپرسی به اين گزارش دروغ اعتراض کرديم. اگر او ساعت هشت شب فوت کرده چگونه میتوانسته در ساعت هشت و نيم شب با برادرش صحبت کرده باشد. آنها از ما پرسيدند که چه مدرکی برای اثبات اين ادعای خود داريد؟ ما در پاسخ گفتهايم غير از شش نفری که در کنار برادر زهرا شاهد مکالمه بودند ، میتوانيد پرينت مکالمههای تلفن همراه برادرش را بگيريد تا معلوم شود کی و از کجا با او تماس گرفته شده است. اما چهار ماه طول کشيد تا اين پرينت را دراختيار ما بگذارند. (چرا چهار ماه؟ کسی به اين سوال ما نيز جواب نداده است.) در اين پرينت نه تنها خبری از مکالمه ساعت هشت و نيم شب زهرا با برادرش نيست ، بلکه ساعت تماسها هم به هم ريخته و نامرتب است. به عنوان مثال تماس ساعت ۵ بعد از ظهر پس از تماس ساعت ۶ ثبت شده است. از نظر ما اين دستکاری در اسنادی است که میتوانست به حقيقت ماجرا کمک کند.
پس از انتقال جسد زهرا به پزشکی قانونی، آنها ساعت مرگ را ۹ صبح روز شنبه اعلام میکنند. در حاليکه ساعت ۵ بعد از ظهر و هشت و نيم شب با برادرش صحبت کرده و حدود ساعت ۵ بعد از ظهر همان روز هم يک قاضی او را ديده و با او صحبت کرده است. بر اساس گزارش پزشک قانونی دو کبودی روی پاهای زهرا مشاهده شده است. کبودی روی ساق پای چپ و کبودی روی ران پای راست. اما به علل احتمالی اين کبودیها اشارهای نشده است. آنها ادعا میکنند زهرا خودش را در اتاقی که زندانی بوده با پارچههای تبليغاتی حلقآويز کرده است. اما توجه نمیکنند آيا کسی میتواند در فاصله يک و نيم متری اتاق رئيس بازداشتگاه در حالی که در اتاق بسته است، خود را از چارچوب همان در بسته حلقآويز کند و هيچ صدايی هم از او شنيده نشود؟ به نظر ما دست اندر کاران پرونده به تناقضهای ديگری هم که در اين پرونده وجود دارد ، توجه نمیکنند. عجيب تر آنکه پزشکی قانونی به خونی که از بينی و گوش زهرا بيرون آمده ، هم توجهی نکردند و در هيچ کدام از گزارشهايشان به آن اشاره نکردهاند.
دو – سه روز پس از مرگ دلخراش فرزندمان، يکی از معاونان استانداری همدان با پدر زهرا ديدار کرد و به او گفت: «ديروز در شورای تامين استان حرف از شما بود که جزو زندانيان سياسی زمان شاه هستيد و زحمتهای زيادی برای پيروزی انقلاب کشيدهايد. ما مشکلات زيادی داريم. دانشجويان پزشکی به خاطر اين حادثه هم اکنون در اعتصاب هستند. راديوهای خارجی در اين باره در حال سمپاشی هستند، انتخابات مجلس هم نزديک است. خواهش ما از شما اين است که حتی به اقوام خودتان هم نگوييد که فرزندتان در ستاد امر به معروف فوت کرده است. مثلا بگوييد تصادف کرده و يا دچار ايست قلبی شده است.»
اين فقط نمونهای کوچک از برخورد يکی از مسوولانی است که به جای دادخواهی از خون به نا حق ريخته شده زهرا ما را توصيه به دروغ گفتن در باره مرگ دخترمان کرده است.از اين مسوولين میپرسيم که آيا هرگز در باره برخورد امام علی (ع) با مديران خلافکار خود چيزی نخوانده و يا نشنيدهاند ؟.آيا از ياد بردهاند که امام علی به خاطر ظلمی که بر زن يهودی توسط کارگزارانش رفته بود ،خون گريست؟
در زمانی که پيکر پاک فرزند عزيزمان را دفن میکرديم، از بينی و گوش او خون جاری بود که هم ما و هم حاضران را منقلب کرد. ما با چند پزشک متخصص تماس گرفتيم که همگی گفتهاند کسی که حلق آويز شده باشد به هيچ وجه گوش و بينیاش خون ريزی نمیکند و اين از نشانههای ضربه مغزی است.
بنابراين خانواده تقاضای نبش قبر را برای بررسی احتمالی ضربه مغزی داد که جواب نامه پنج ماه بعد آمد. البته ما با توجه به وضعيت روحی و جسمی مادر زهرا از اين کار منصرف شديم. به ويژه که پزشکان متخصص گفته بودند پس از پنج ماه آثار جرم تا حد زيادی از ميان میرود و شناسايی را مشکل میکند. ما با توجه به تناقضات متعددی که در پرونده بود و همچنين احتمال حمايت از متهمين، اين موارد را به رئيس قوه قضائيه اطلاع داديم و درخواست کرديم پرونده به تهران منتقل شود. در نهايت در اسفند ۸۶ موفق شديم، موافقت آقای شاهرودی و ديوانعالی کشور را برای اين کار بگيريم. ده روز بعد برای پيگيری سرنوشت پرونده دخترمان به تهران ، بارها و بارها به دادسراهای مختلف مراجعه کرديم. آنها هر بار حرفی میزدند ، چند بار هم گفتند که پرونده در تهران است. اما نمیتوانيم بگوئيم در کدام شعبه و کدام دادگاه در حال بررسی است.
قاضی همدانی پرونده نيز يکبار در صحبت با پدر زهرا به او گفت که اگر وکلای مدافع پرونده (خانم شيرين عبادی و آقای عبدالفتاح سلطانی) را عوض کنيد ما برای به نتيجه رسيدن پرونده با شما همکاری خواهيم کرد.او به پدر زهرا گفت: «من برای شما خيلی زحمت کشيدهام و در اين پرونده ده مورد تخلف از اعضای ستاد امر به معروف گرفتهام.»
او چند ماه بعد از پدر زهرا خواست: «به اتفاق وکلا به همدان بياييد و بنشينيد با متهمان گفت و گو و موضوع را حل و فصل کنيد.»
قاضی همدانی آنچنان در باره حل و فصل پرونده با ما سخن میگفت که انگار در باره يک دعوای کوچک و شخصی -خانوادگی حرف میزند.
سرانجام در تيرماه ۸۷، يعنی چهار ماه بعد از اين که قرار بود پرونده در تهران بررسی شود ، دادگاه همدان بدون توجه به رای ديوان عالی کشور، تمامی متهمين را با نوشتن اين جمله «که اصولا جرمی اتفاق نيافتاده که بتوان در باره آن رای صادر کرد»، از همه اتهامات مبرا کرد. باز پرس پرونده در شرايطی اين حکم را صادر کرده بود که در خلاصه پروندهای که به امضای خودشان رسيده ، هشت مورد تخلف از جمله دستکاری در پرونده برای افزايش مدت بازداشت و… به چشم میخورد و اين تخلف نيز مورد اعتراض قاضی کشيک قرار گرفته بود.
با اعتراض ما و با توجه به رای ديوان عالی کشور، سرانجام پرونده به تهران منتقل شد. پرونده فعلا در تهران است و ما به عنوان خانواده زهرا همچنان به دنبال بررسی دقيق صحنه هستيم که ايا اصولا امکان اين اتفاق به آن شکل که عنوان شده وجود دارد يا نه؟
اما هيچ کدام از مسوولان و دست اندرکاران پرونده پاسخ مشخصی به ما نمیدهند. آيا در اين کشور فريادرسی برای پيگيری و شناسايی دلايل و مقصران مرگ مظلومانه فرزند ما که میتوانست برای خود، خانواده و جامعهاش مفيد وجود ندارد؟ آيا فرياد رسی در اين کشور هست که داد فرزندمان را بستاند؟
خانواده داغدار دکتر زهرا بنی يعقوب