ما با تمام وجود به دنبال منافع برادران مان هستیم

نمی دانم به طور قطع، این نقل از نژاد حسینیان است یا نه. خب خودتان بررسی کنید اگر صحت دارد شاد باشید که توانسته اید با حمایت برادران پاکی و ایندی خدمتی به صبح در منطقه بکنید و وقتی سر سفره مرغ کیلویی سه هزار و پانصد تومانی کوفت می کنید. خیالتان راحت باشد که: کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم…

دکتر نژاد حسینیان معاون سابق امور بین‌الملل وزارت نفت خبرداده است: اگر حجم صادرات به هند و پاكستان روزانه 60 میلیون متر مكعب باشد، از جیب مردم ایران روزانه 25 میلیون دلار به هندی‌ها و پاكستانی‌ها تخفیف داده می‌شود و اگر 150 میلیون متر مكعب در روز صادر كند، میزان تخفیف روزانه بالغ بر 55 میلیون دلار خواهد شد و در دوره 25 ساله قرارداد برای حالت اول 225 میلیارد دلار و برای حالت دوم 495 میلیارد دلار تخفیف داده می‌شود. به طور خلاصه قرار است برای رفع تنش بین هند و پاكستان از طرف هر ایرانی 2.3 تا 7 میلیون دلار به شركت‌های گاز هند و پاكستان كمك بلاعوض شود .»

اصرار به امضای آن حتی با قیمت های پائین دارند تا به مردم بگویند قراردادی را كه چندین سال در دست مذاكره بوده و دو دولت قبلی نتوانسته بودند آن را امضا كنند، ما با قاطعیت امضا كردیم

جفای دل است و عاشقی

امروز صبح اساسن بوی عشق و محبت به مشام می یاد. می خوام امروز دوست داشتن رو برای دوست داشتن و نه نتیجه تجربه کنم:

یادمان باشد از امروز جفائی نکنیم
گر که در خویش شکستیم صدائی نکنیم
خود بتازیم به هر درد که از دوست رسد
بهر بهبود ولی فکر دوائی نکنیم
جای پرداخت به خود بر دگران اندیشیم
شکوٍه از غیر خطا هست خطائی نکنیم
یاور خویش بدانیم خدایاران را
جز به یاران خدادوست وفائی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق زهر بی سرو پائی نکنیم
گر که دلتنگ از این فصل غریبانه شدیم
تا بهاران نرسیده ست هوائی نکنیم
گله هرگز نبود شیوه ی دلسوختگان
با غم خویش بسازیم و شفائی نکنیم
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش ساز و نوائی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم زغفلت من و مائی نکنیم
و به هنگام نیایش سر سجاده ی عشق
جز برای دل محبوب دعائی نکنیم
مهربانی صفت بارز عشاق خداست
یادمان باشد از این کار ابائی نکنیم

چه کار خوبی کردید اسم خیابان را مصدق نگذاشتید

به: دبیر محترم شورای شهر تهران

سلاموون علیکوم

با غبولی تاعات وعبادات طامه آن عزیزان همیشه در سحنه. به عنوان یک کاملا انقلابی خواستم مراطب تشکر و غدردانی خودم را از این حرکت انقلابی و کوبنده تان در خسوس عدم انتخاب اسم خیابونی به نام وطن فروشی مسل مسدق اعلام کرده و اعلان کنم اگر این شورای انقلابی افتخار بدهند حجره حقییر را مذین کنند و افطاری در خدمتشون باشیم تا شرمنده این همه صبر انقلابیتان نشویم.

                                                                   چاکرخواه شما – حاج عباس آهنی و پسران

 یک خبر:

اما سرانجام معصومه آباد، دبیر کمیته نام‌گذاری شورای شهر تهران، آب پاکی را روی دست خبرنگاران ریخت و به خبرگزاری میراث فرهنگی گفت:

«گزارش گروه‌ کارشناسی مبتنی بر این است که مصدق از ویژگی‌های مورد نظر کمیسیون برای نام‌گذاری برخوردار نیست».

اما بشنوید از دکتر آذر وزیر فرهنگ دکتر مصدق:

دكتر مصدق در ديدار بيستوهشتم شهريور 1331 با دكتر مهديآذر وزير فرهنگ كابينهاش به وي گفت كه شنيده است مولفان انگليسي زبان كتابهاي رفرنس (مرجع) و به ويژه در زمينه هاي فرهنگ، تاريخ و حتا ادبيات در تاليفات خود سهم ايران را ناديده مي‌گيرند و نامي از وطن ما نمي‌برند. از آن‌جا كه خريداران عمده اين كتب سازمان‌هاي دولتي آن ممالك براي قراردادن در كتابخانه‌هاي عمومي، مدارس و ادارات هستند، به احتمال زياد مولفان در سال‌هاي پس از ملي شدن نفت و درگيري با انگلستان دست به خودسانسوري زده‌اند تا ايرادي به خريد كتب گرفته نشود.

اين كار (ازقلم انداختن حقايق) اين خطر را دارد كه انگليسي زبان‌ها گذشته ما و زحمات ايرانيان برای پيش‌برد تمدن بشر را متوجه نشوند كه به نوعي سلب حق است. به وابستگان فرهنگي ما در ممالك ديگر بگوييد كه بروند كتاب‌هاي مرجع انتشار يافته در دو سال اخير و كتاب‌هايي را كه بعدا منتشر مي‌شوند را ببينند تا اگر نام ايران حذف شده باشد اعتراض كنيم. لازم نيست كه خرج تراشي كنند و كتاب‌ها را بخرند، بروند در كتابخانه‌ها و كتابفروشي‌ها اين قبيل كتاب‌ها را ورق بزنند و گزارش كنند. هرگونه سانسور در اين زمينه را در روزنامه‌ها منتشر سازيد تا ملت متوجه شود. اين كار مولفان خارجي را متوجه هشياري و بيداري ما مي‌كند و دست از اين كار مي‌كشند.

   در اين ديدار، دكتر مصدق به دكتر آذر گفته بود كه به معلمان مدارس بخشنامه شود كه سوژه انشاء دانش‌آموزان را از ميان اندرزهاي گران‌بهاي شعراء و نويسندگان وطن انتخاب كنند و نيز از موضوعات روز. معلمان بايد قبلن توضيح فراوان درباره سوژه بدهند و دانش آموزان را با روش تحقيق آشنا سازند. اين انشاء‌ها و تحقيقات در كلاس مطرح شود تا نسل جوان روشن باشد. به مديران و ناظمان مدارس بگوييد كه در سر صف (در اجتماع دانش آموزان) از دادن اندرز و اطلاع به نوجوانان خودداري نكنند و اين اندرزها نبايد خشك و دستوري باشد، مثال لازم است، و در عين حال يادآور شويد كه تعميرات جزيي مدارس و ميز و نيمكت‌ها توسط فراش‌هاي مدارس (كاركنان خدمات) بعمل آيد تا براي كوبيدن يك ميخ به تخته براي دولت خرج تراشي نشود.

اما بشنوید از من:

من می گم بهتر است برای رعایت توازن بقیه خیابان هایی که نام عزیزانی چون خالد اسلامبلی و عماد مغنیه را بر خود ندارند با یک همت انقلابی به نام دیگر دوستان هم طراز بگذارند تا خیابان های ما پر شود از همین نازنین صنم ها.

پ.ن: مصدق شاد باش که نامت را بر خیابانی نگذاشتند. شاد باش. 

 

درایت زنانه در آرزوهای زنانه

خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد.
قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.
خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!
خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد.
آرزوی اول خود را گفت؛ من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم.
قورباغه به او گفت؛ اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰ برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر بدنبالش بیافتد و تو او را از دست دهی.
خانم گفت؛ مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پس آرزویش برآورده شد.
بعد گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم. قورباغه به او گفت شوهرت ۱۰ برابر ثروتمند تر می شود و ممکن است به زندگی تان لطمه بزند..
خانم گفت؛ نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند دشد.
آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون چون و چرایی برآورده کرد.
خانم گفت؛ می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم!
نکته اخلاقی: خانم ها خیلی باهوش هستند. پس باهاشون درگیر نشین.
قابل توجه خواننده های مونث؛ اینجا پایان این داستان بود. لطفاً صفحه را ببندید و برید حالشو ببرید……….

.
.
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.
    !!!مرد دچار حمله قلبی ۱۰ برابر خفیف تر از همسرش شد.

تا پست هزارم یک صد هشت پست مانده 892

امروز نگاه می کردم و دیدم یک صد و هشت پست دیگر در ورد پرس خانه ای که خیلی دوستش دارم هزار پس می شود که نوشته ام. تصمیم دارم در پست هزارم گزارشی از خودم بدهم.

از کار و از این پست های هزاره.

دوست داشتید برام بنویسید تا در پست هزارم شریک باشید. دنیا رو چه دیدید شاید براتون شانس آورد.

پ.ن: اگه چینی بودین زود این پیشنهاد رو قبول می کردین. تو مالزی هر چینی که می بینی همیشه مشغول حساب و کتابه. در مورد این که چی خوش یمنه چی بد یمن. اینجا یه گربه پیدا نمی کنید که دم داشته باشه چون قبلن چینی ها ترتیبشو دادن. حالا ما گفتیم ها پست هزارم پست خوش یمنیه ها.

پ.ن: از روز اول ریاضی من به درد عمه ام می خورد. پست را اصلاح کردم. آخه فک کردم بعد از 892 با هشت تا میشه هزار تا. تا یکی از رفقا گفت که سوتی دادم. منم چون خواستم خودمو از تک و تا ندازم گفتم صد هشت پست مونده تا هزار تا. بذارید بشه ده تا مونده بعد برام بفرستین.

مردی برای تمام فصول

امروز نمی دونم چرا روز طنازی بود. احتمالن دوست مون مارو می بخشن. ملت می فرستن می گن مردی بزن ما هم خب قول بچه ها گفتنی مردیم دیگه.

مرد=گوش دراز. راستی اینا چرا این قده شبیه یه رفیق ما هستن؟

هر چی فک می کنم یادم نمی یاد…

 

عکس به نقل از تینی پیک

کوتاهی مکن ای آدم

sa sa (18/9/2008 6:26:36 PM): يه قورباغه با يه اردك ازدواج مي كنه… اگه گفتي بچشون چي مي شه ؟

 بچه دار نمي شن… تو رو خدا براشون دعا كن و اين پی ام رو واسه 10 نفر بفرست تا امشب يه خبر خوب بهت برسه.

لطفن كوتاهي نكن. يه نفر نفرستاد بچش گوريل شد.

پ.ن: ساسا یه دوسته. این بازی اش برام جالب بود. جواب دندان شکنی به ابن خزعبلاتی که هر از گاهی از دیوانه ها می شنوم. رو یاهو پی ام گذاشته بود این ساسای چموش.

رادیو تهران برنده جایزه منطقه ای روز جهانی رسانه در دست کودکان

 

دلمون به یه خبر خوب امروز خوش:

تهران، 27 شهریور 1387، رادیو تهران برای تولید برنامه «سلام بچه ها، سلام کوچولو«  برنده جایزه منطقه ای و کاندید جایزه بین- المللی  روز جهانی «رسانه در دست کودکان»  سال 2008 شد. مراسم اهدا جوایز در 28 آبان 1387در نیویورک برگزار خواهد شد تا برنده بین المللی این مسابقه نیز اعلام شود.

 

کریستین سالازار فولکمن، نماینده یونیسف در ایران با تبریک این موفقیت به صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران گفت: » دفتر یونیسف ایران از سال گذشته مشوق صدا و سیمای جمهوری اسلامی برای شرکت در مسابقه روز جهانی رسانه در دست کودکان بوده است و من بسیار خوشحالم که با اولین حضور خود در این مسابقه چنین موفقیتی را کسب کردند که این خود گواه کیفیت برنامه های رادیو تهران می باشد. برای دست اندکاران رادیو تهران در رقابت برای دریافت جایزه جهانی آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم که در آینده شاهد تولید برنامه های بیشتری با حضور کودکان و نوجوانان باشیم.»

 

برنامه «سلام بچه ها، سلام کوچولو» رادیو تهران، برنامه ای است که توسط کودکان ساخته شده است که در آن کودکان حرفها، آرزوها و خواسته های خود را  بیان می کنند. در این برنامه کودکان مدیریت را به عهده می گیرند، نمایش بازی می کنند، گزارشگری می کنند، به تلفن پاسخ می دهند و با اشتیاق فراوان فضای یک برنامه رادیویی را از نزدیک تجربه می کنند.

 

داوری این مسابقه در ماه های جولای تا اوت صورت گرفته است و در مجموع پنج برنده منطقه ای از بین برنامه های رادیویی انتخاب شده اند که شامل رادیو تهران از جمهوری اسلامی ایران ، رادیوی ملی آنگولا، رادیو مک ای ام، سازمان رادیویی پکن ، سازمان صدا و سیمای غنا و «دسترسی برابر» نپال می باشند. از  برندگان دعوت شده است که در مراسم اهدا جوایز در اواسط  نوامبر امسال در نیویورک حضور بهم رسانند. مارکوس ساموئلسن، سفیر صلح و حسن نیت یونیسف، میزبان پذیرایی شام این مراسم خواهد بود.

 

هر سال روز جهانی «رسانه در دست کودکان» برای پخش برنامه های کودکان و نوجوانان و تشویق آنان برای حضور در برنامه های رادیویی و تلویزیونی برگزار می شود. شعار این روز  «جهانی که ما می خواهیم» بود و از نوجوانان می خواهد تا در دنیای اطراف خود جستجو کرده تا شادیها، مشکلات و راه حل های موجود را کشف کنند. جوایز توسط یونیسف به تهیه کنندگانی اهدا می گردد که در برنامه های  رادیویی و تلویزیونی خود تعهد قابل توجهی را نسبت به روز جهانی رسانه در دست کودکان نشان دهند. 

 

 

قایم باشکی در بهشت

روزی همه دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند. آنها تصمیم گرفتند تا قایم موشک بازی کنند. متاسفانه انشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت. او باید تا ۱۰۰ میشمرد و سپس شروع به جستجو می کرد.
همه پنهان شدند الا نیوتون ….
نیوتون فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آن ایستاد، دقیقن در مقابل انشتین.
انشتین شمرد ۹۷,۹۸,۹۹,۱۰۰
او چشماشو باز کرد ودید که نیوتون در مقابل چشماش ایستاده. انشتین فریاد زد نیوتون بیرون (سوک سوک) نیوتون بیرون  (سوک سوک). نیوتون با خونسردی تکذیب کرد و گفت من بیرون نیستم..
او ادعا کرد که اصلا من نیوتون نیستم. تمام دانشمندان از مخفیگاه شون بیرون اومدن تا ببینن اون چطور میخواد ثابت کنه که نیوتون نیست…
نیوتون ادامه داد که من در یک مربع به مساحت یک متر مربع ایستاده ام…
که منو نیتون بر متر مربع می کنه از آنجایی که نیوتون بر متر مربع برابر یک پاسکال می باشد بنابراین من پاسکالم پس پاسکال باید بیرون بره (پاسکال سوک سوک).

پ.ن: آقای این دانشمندان هم عالمی دارن ها. از فرط زیاد دونستن فک کنم…

درود بر پرفسور حسابی، اینشتن و احتمالن آمریکای جهان خوار

پروفسور حسابی چند نظریه مهم در علم فیزیک داشتند که مهم ترین و آخرین آن ها نظریه بی نهایت بودن ذرات بود. در این ارتباط با چندین دانشمند اروپایی مکاتبه و ملاقات می کنند و همه آنها توصیه می کنند که بهتر است که بطور مستقیم با دفتر پروفسوراینشتن تماس بگیرد، بنابراین ایشان نامه ای همراه با محاسبات مربوطه را برای دفتر ایشان در دانشگاه پرینستون می فرستند. بعد از مدتی ایشان به این دانشگاه دعوت می شوند و وقت ملاقاتی با دستیار اینشتن برایشان مشخص می شود پس از ملاقات با پروفسور اشتراووس به ایشان گفته می شود که برای شما وقت ملاقاتی با پروفسور اینشتن تعیین می شود که نظریه خود را بصورت حضوری با ایشان مطرح کنید. پروفسور حسابی این ملاقات را چنین توصیف می کنند:

وقتی برای اولین بار با بزرگترین دانشمند فیزیک جهان آلبرت اینشتن روبه رو شدم ایشان را بی اندازه ساده، آرام و متواضع یافتم و البته فوق العاده مودب و صمیمی. زودتر از من در اتاق انتظار دفتر خودش به انتظار من نشسته بود و وقتی من وارد شدم با استقبالی گرم مرا به دفتر کارش برد و بدون این که پشت میزش بنشیند کنار من روی مبل نشست، نظریه خود را در ارتباط با بی نهایت بودن ذرات برای ایشان توضیح دادم. بعد از این که نگاهی به برگه های محاسباتی من انداختند، گفتند که ما یک ماه دیگر با هم ملاقات خواهیم کرد.

یک ماه بعد وقتی دوباره به ملاقات اینشتن رفتم به من گفت: من به عنوان کسی که در فیزیک تجربه ای دارم می توانم به جرات بگویم نظریه شما در آینده ای نه چندان دور علم فیزیک را متحول خواهد کرد. باورم نمی شد که چه شنیده ام و دیگر از خوشحالی نمی توانستم نفس بکشم. در ادامه اما توضیح دادند که البته نظریه شما هنوز متقارن نیست باید بیشتر روی آن کار کنید. برای همین بهتر است به تحقیقات خود ادامه دهید من به دستیارم خواهم گفت همه امکانات لازم را در اختیار شما بگذارند. به این ترتیب با پی گیری دستیار و ارسال نامه ای با امضا اینشتن، بهترین آزمایشگاه نور آمریکا در دانشگاه شیکاگو، باامکانات لازم را در اختیار من قرار دادند و در خوابگاه دانشگاه نیز یک اتاق بسیار مجهز مانند اتاق یک هتل در اختیار من گذاشتند. اولین روزی که کارم را در آزمایشگاه شروع کردم و مشغول جابجایی وسایل شخصی بر روی میزم و کشوهای آن بودم، متوجه شدم یک دسته چک سفید که تمام برگه های آن امضا شده بود در داخل یکی از کشوها جا مانده است. به سرعت آن را نزد رئیس آزمایشگاه بردم و مسئله را توضیح دادم. رئیس آزمایشگاه گفت این دسته چک جا نمانده متعلق به شما است که تمام نیازمندی های تحقیقاتی خود را بدون تشریفات اداری تهیه کنید این امکان برای تمام پژوهشگران این آزمایشگاه فراهم شده است. گفتم: اما با این روش امکان سواستفاده هم وجود دارد. او در پاسخ گفت: درصد پیشرفت ما از این اعتماد در مقابل خطا های احتمالی همکاران خیلی ناچیز است.

بعد از مدت ها تحقیق بالاخره نظریه ام آماده شد و درخواست جلسه دفاعیه را به دانشگاه پرینستون فرستادم و بالاخره روز دفاع مشخص شد. با تشویق حاضرین در جلسه، وارد سالن شدم و با کمال شگفتی دیدم اینشتن در مقابل من ایستاد و ابراز احترام کرد و به دنبال او سایر اساتید و دانشمندان هم برخواستند. من که کاملن مضطرب شده و دست وپای خود را گم کرده بودم با اشاره اینشتن و نشتستن در کنار ایشان کمی آرام تر شده، سپس به پای تخته رفتم شروع کردم به توضیح معادلات و محاسباتم و سعی کردم که با عجله نظراتم را بگویم که پروفسور اینشتن من را صدا کرده و گفتند که چرا این همه با عجله؟ گفتم نمی خواهم وقت شما و اساتید را بگیرم ولی ایشان با محبت گفتند خیرالان شما پروفسور حسابی هستید و من و دیگران الان دانشجویان شما هستیم و وقت ما کامل در اختیار شماست.

آن جلسه دفاعیه برای من یکی از شیرین ترین و آموزنده ترین لحظات زندگیم بود من در نزد بزرگترین دانشمند فیزیک جهان یعنی آلبرت اینشتن از نظریه خودم دفاع می کردم و و مردی با این برجستگی من را استاد خود خطاب کرد و من بزرگترین درس زندگیم را نیز آنجا آموختم که هر چه انسانی وجود ارزشمندتری دارد همان اندازه متواضع، مودب و فروتن نیز هست. بعد از کسب درجه دکترا اینشتن به من اجازه داد که در کنار او در دانشگاه پرینستون به تدریس و تحقیقاتم ادامه دهم.

صبح غضنفری تان بخیر

غضنفر رفته بود چتربازی. از قضای روزگار وسط زمین و هوا در حالی که با سرعت پائین می اومد، چترش باز نشد. در حالی که هم عصبانی بود و هم ترسیده بود، با خودش گفت: ولش کن، تا اینجاش رو اومدیم، بقیه اش رو هم یک جوری می ریم.

اینم حکایت کار من شده فعلنی.

فردای امید

                                      

 

     یونیسف ایران / میراندا ایلز   ©

دانش آموزان دبستانی در کلاس چندپایه در روستای چورک، یکی از مناطقی که یونیسف
                               از پروژه آموزش دختران روستایی حمایت می کند

سرزمین مادری من

خواب می بینم در دشتی سر سبز که در کنار کوه پایه ای است جشنی برپاست. مردمان ازبک وتاجیک با لباس های رنگارنگ می خوانند و می رقصند. از گوشه و کنار هی بر این میهمانان که گویی از دور و نزدیک با لباس های رنگارنگ می آیند افزوده می شود. در میان دشت می بینم مردی سازی بر دست دارد و تنها می خواند. جلوتر می رم می بینم دولتمند خواننده تاجیک است:

ای شده غره در جهان دور مشو دور مشو…

زن های ابرو پیوسته و مردانی که دیگ های غذا را بار زده اند حکایت از رونق و زندگی دارد. بچه هایی که با اسباب بازی های چوبی بازی می کنند. مردی به پسری تماس می گیرد و گلایه می کند که چرا به این مراسم دعوت نشده. پسرک که نمی دانم چرا احساس می کنم قرابتی با من دارد می ترسد و من می خواهم به کمکش بیایم. من در خواب می دانم که این مرد سال ها پیش مرده است. می خواهم به او با تلفنم زنگ بزنم تا برابش توضیح دهم که چرا نمی تواند در این مراسم خوش آب و رنگ باشد.

آنسوی تلفن بجای آنکه پاسخم را دهد می شنوم کسی نماز می خواند: اشهد ان لا اله …

در بین زنان و کودکان که در خانه ای بزرگ که به نظر متعلق به یک خان است، می روند و می آیند و سرمه می کشند و فریاد سر خوشانه می زنند، راه می روم. بوی کنده و غذا سرمستم می کند. نور در شیشه های رنگی پنجره ها می شکند. صدای دولتمند هنوز می آید که می خواند: شهد شکر ریز منم…

با خودم می گویم: شاید وقت آن رسیده که به سرزمین مادری برگردم.

در خواب از این دور افتادگی غمگین بودم.

پ.ن: نسل های پیش از من، یعنی پدران و مادرانم از سرزمین های ایران بزرگ بودند که اینک آسیای میانه خوانده می شود.