اردوان روزبه / روز هشتم
سلام عزیزم. عشق من، اینک که این نامه را مینویسم دیگر کنار تو نیستم. میخواستم برایت از روزهای خوشمان بگویم. از دورانی که کنار هم صبحها میرفتیم ستاد و شبها می آمدیم و تا صبح غزل میخواندیم و باز صبح ها می آمدیم غزل میخواندیم و شبها می رفتیم ستاد. حال دوست داشتم بار دیگر این لحظههای سرنوشتساز که فرصت خوبی است برای غزل خواندن و عشقولانه در کردن، ثانیه ها تکرار شود تا باز هم من (…) و گاهی هم ستاد بازی کنیم. اما دست سرد روزگار با این کاری که هم اجراییها کردند و هم نظارتیها که گفتند همون درسته. دیگه امیدی برایم باقی نذاشته و من جل و پلاسمو جمع میکنم و میرم جایی که بتونم در یک فضای واز (منظور باز) غزل عاشقانه بگمو، ستاد بازی کنم و حضورمو رنگی کنم روی در و دیوار تا تو بیای منو (…). حیف شد.
میتونستیم این دفعه هم برای هم چه چیز ها تعریف کنیم و تو بشی مال من و من بشم مال تو و بالعکس. اما هیچکسی که به ما توجه نمیکنه برای همینه که نسل دایناسورها منقرض شد. هیچکی نمی خواد ما رشد کنیم و دموکراسی رو درست از ته ته اش تجربه کنیم اونم با اون لباسهایی که اونشبا (…) میپوشیدی.
ترکت کردم. اما یادم باش چون فرصت کنم یادت میمونم. امضا نارسیسیت اپورچونیست عاشق تو غلام بندری سابق…
نامه را لای برفا پیدا کردم، گفتم بخشهایی رو که سانسوری نبود را برای خوانندگان عزیز بزنم سر طاق این ستون که شاید شما هم لحظهای با احساسات پاک این جووون هم صدا بشین. خب به سلامتی بی هیچ مشکلی، لیست رو هیات نظارت گذاشت جلوش و گفت همین که هست. اجراییها همین رو قبلن گذاشته بودن جلوشون. لذا از خیر دو تا نصفی تایید صلاحیت شدههای جدید که بگذریم همون شد که باید میشد. پروژه قطره چکان هم به کار خود ادامه میدهد. بدینسان.احمد بورقانی مرد.
دوستانش میگفتند چاق شده اما من چندی پیش که دیدمش به نظرم آمد خیلی لاغرتر از روزهایی شده بود که معاون مطبوعاتی عطااله مهاجرانی بود. بورقانی از معدود آدمهایی بود که آدم بود. همین یک کلام کافیه برای عرق ریزی روح یک لشگر، اگر تو مودش باشی. اما حیرت زده موندم از این همه تقدیر و تشکر و یادمان و تاج گل و تلقلاف و تلفن که از هیات دولت روان بود. این روزنامهنگار که این ایام آخر عمری مانند خیلیهای دیگر کمتر دور و ور خیابانهایی میرفت که وزرات خانهایی درش باشد، اما پرکار تر از همیشه کار میکرد. خب نگران نباشید دوستان همان گونه که میکنید با شما میکنند. صبر کنید، موازنه دنیا همیشه برقرار است، شما خبر ندارید.
اما در پی خدمات شایان عمید زنجانی در دانشگاه تهران که هنوز تف روی در پاکت نصب وی خشک نشده تف روی پاکت عزل آمد. بدین سان دانشگاه تهران با آمدن فرهاد رهبر که قبلن سابقه انحلال سازمان مدیریت در کارنامه رئیس جمهوری در زمان تصدی وی موجود بود، شد سی و یکمین رئیس این دانشگاه. ظاهرن عمده تغییرات مدیران این دانشگاه در بعد از انقلاب بوده که این نشان از توجه خاصه ما به علم دارد. به هر صورت رهبر جان ببینیم تو در فرصت باقی مانده چه میکنی. فالیه فال. شانستو امتحان کن. شانسی. شانسیه بدو بدو…
موشک امید که رفت هوا باور کنید قند توی دلم آب شد، این صحنه را از تلویزیون میدیدم. سیانان و بیبیسی هم میگفتند و صدای همه هم در آمده بود. چه با حال! میدانید به خدا آدم کیف میکند وقتی میبیند بجای هولوکاست و این جینگول بازیا ایرانیها برای احیاء شخصیت از دست رفته، داروی درمان زخم پای دیابت میسازند و در موسسه رویان بچه درست میکنند و امید به هوا میفرستند البته آنها قبلن هم قرار بود مصباح را هوا کنند اما فکر کنم زورشان نرسیده هنوز (این مصباح یه ماهواره تپل مپل مخابراتیه ها، جاده خاکی نزنید) اما به هر حال یکی نیست بگه به جای شولوغ بازی، دنبال همین کارها را بگیرید تا ایرانی در دبی تمساح نشان و اروپای فلان و آمریکای فلان تر سرش را بالا بگیرد. کار حمایت از برادر فلان چی و فلان طلب، فلان ستیز طلب این مردم بینوا.
در انتها هم گزارشی داریم از وضیعت نرخ اقلام در بازار، به گزارش عیال: گوشت برزیلی پنج هزار و دویست تا. گوشت وطنی کیلو هفت هزار تا. ماهی قزل آلا سه هزار و سیصد و مرغ هزار و هشتصد و تخماش دو هزار تا. یه زمانی جوکی بود که می گفتن تا کوپنشو اعلام نکنن تخمشم نمی تونی بخوری، حالا داداش با این برابری نرخ حقوق و کاهش تورم به هر حال با کوپن و بیکوپن تخمشم نمیتونی بخوری … از بین تخم هایی که نمی توانی بخوری،کمی هم مرغ منظورم بود!