روز هشتم
اردوان روزبه
اسمش کاسپیانه، نه خزره. کاسپین. خزر خزر، کاسپین… یک گروهی معتقد بودند که این خزرها یک طایفهای نزدیک این دریاچه ما بودند و کاسب ها هم گروهی دیگر که در اصل به ما نزدیکتر، لذا معلوم نیست چرا ما به کاسپیان میگوییم، خزر در حالی که کاسپینیها خیلی به ما ایرانیهای فعلی نزدیکتر بودهاند. مجلس هفته قبل چون دید مسئله رد صلاحیتهای وجبی و کیلویی حل شده. گفت برود به بحث کاسپین بپردازد. من البته فکر میکنم ما کلن اگر یک خورده به سهممان ( که ماشااله اونقدر در دریای کاسپین زیاد شده ) می پرداختیم اسمش اگر اصغرآقا هم میشد خیلی مهم نبود. تازه جالبتر اینکه این دریاچه در همه نقشههای دنیا کاسپین است به جز مال خودمان. ظواهر چنین نشان میدهد بقیه ایراندوست تر از خودما بودهاند تا حالا. فعلن همین هم غنیمت است.
اما در خصوص این تیتر ستون مربوطه ما، باید بگویم: سانسورچی در هر لباسی ظاهر میشه و در هر کسوتی هر کار که میکنی یه جوری یه چیزی از توش در میاره. به قول اون دوست محترمه که به برنامه خانواده زنگ زده بود و گفته بود که: به این مردا بگین شب که از سر کار میان خونه دنبال بهانه نگردن و بیخودی ادا در نیارن تا اتفاقی میافته زود یه چیزی رو گنده میکنن و تا صبح میندازن به جون آدم…
حالا جریان ما و سانسورچی باشی همین شده. هروقت ما این ستون را فرو کردیم ببخشید فرستادیم. بعد دیدیم چاپ شدش با نشدش کلی توفیر دارد. جناب! من نمیدانم چرا این کارا رو می کنین اما به خدا تحمل همان دوستانی که بهشان میگیریم از خود شما بیشتره از طرفی کتک خوره ما هم که ملسه پس این قدر خود سانسوری نکنید. فردا می بینید اخته شدید دیگر به ایزار های کنترل موالید بی نیاز! و رفتید تنگ دل همون هایی که فقط جلوی راننده تاکسیها و خانواده عیال و همسایه بغلی موقع گذاشتن آشغال، در خونه باب انتقادشان باز میشود. و کلن به مخیله تان هم دیگر خطور نمیکند که چرا یه دانشجوی سنندجی خودش، خودش را در زندان خودکشی کرده و یا این که هزار نفر آدم تازگیها برای چی یه چیزی را امضا کردهاند و داده اند دست آقایان اقتدار گرا ( قبلن به شما گفته ام که این حضرات گوششان را به کدام عضو شریفشان دایورت کرده اند؟ )و خلاصه چیز های خطرناک دیگری که ممکن است آب باریکه شما را مختل کند.
سانسور چی این ستونو یا بکن جای مناسب، یعنی جاشو عوض کن یا خودشو خفه کن. حیا کن سانسور چی این ستونو رها کن.
در ادامه باید اشاره کنم، این جریان کشف اون نامردی که شیرگازو بسته هنوز ادامه دارد. بعد از آقای رئیس جمهوری این ماجرا تازه دارد ابعاد تازهاش روشن میشود، غلامحسین الهام که دوشنبه شب در مدرسه علميه معصوميه قم سخن میگفت، تاکید کرد:»كساني كه نفع اقتصادي و شراكت مالي با كشور تركمنستان دارند در سرماي بيسابقه و گسترده چند روز گذشته براي رسيدن به اهداف سياسي و منافع شخصي سعي كردند از طريق قطع شدن گاز تركمنستان به مردم فشار وارد كنند.»
حالا خوبه که ما آبمون از ترکمنستان نمیآمد و گرنه فکر کنید چه تاثیر شدیدی بر کاهش موالید میگذاشت و چه بلاهایی که بر سر بنیان خانوادهها نمی آمد. اونم سر این که برخی عناصر داخلی نامرد دنبال چهار سیر سیاسی کاری، اونم بر علیه دولت مهرورز هستن و حاضرن گازو رو مردم ببندند که این بندگان خوب خدا نتوانند تورم را کنترل کنند و یا کنترل را تورم و یا یکی از این دو گزینه.
از این جریانات که بگذریم خوب است یک خاکبر سرت اسرائیل بگوییم و وارد بحث بعدی بشویم. کیفیت نامناسب غذا باز شولوغ پلوغی را به کوی دانشگاه آورد و هیچ خاطرهای را از 18 تیر هفتاد و هشت زنده نکرد، خیال شما تخت خواب فنری. پلوغی سر غذا و کیفیتش شروع شد حالا ببینیم سر چی تموم میشه. از همین الان هم بگویم باز شور نگیرتتان خودتان را از اون بالا بیندازید پایین، بعد گردن فرهاد و خسرو و شیرین بندازید. همون قدری که دفعه قبل اصلاحات چیان مثل کووووه ! پشتتان بودند، فکر کنم برای هفتاد و هفت جدتان به همراه نان اضافه کافی باشد.
دلم نمییاد یادی از روزهای حماسه نکنم. چیه نمیخوره بهم؟ سنم کم بود ولی از شور بهمنی ها هنوز هم یادم میاد. دختر و پسرهایی که بر دیوار شعار مینوشتند و شعورشان یک دنیا بود. آنهایی که آرمانشان آزادی و استقلال بود. یادش بخیر کسی روزهای حکومت نظامی در خانهاش را نمیبست. بچه پولدارهایی که گالش میپوشیدند و کلاس سوادآموزی توی روستاها راه میانداختند. کاشکی یادشان فقط کمی، کمی به خاطر میبود البته از پس شعارهای نخنما. جناب مدیرکل، حاجآقا، اخوی شما از آن روزها حتمن خیلی چیزا یادتان هست، نه؟
جات وسط جهنم خره!