به این میگن تجارت. مرده هنوز داغ داغ تو تنوره باید نون چسبوند! یعنی باید آگهی ترحیم رو گرفت. این «بی زی نس» که می گن همینه؟
روز: 3 اوت 2007
اندر حکایت خواجه احرار ولی و آستان قدس رضوی
دوست خوبم مطلوبه، مسافری از سرزمین تاجیکها، یک روز بعد از اینکه در شهر مشهد گشتوگذاری کرده بود برایم این داستان را نقل کرد:
میگویند روزی در سرزمین تاجیکستان و یا به روایتی «فرغانه» (سرزمینی که ظاهرن شامل سمرقند و بخارا می شود)، «عبدالرحمن مشفقی» نامی و یا به روایتی دیگر خواجه نصرالدین (همان ملا نصرالدین خودمان) داشته سوار بر خرش به سمرقند می رفته. در راه این عبدالرحمان یا به روایتی دیگر خواجه نصر الدین از کنار مزارع و باغات و بناهای مختلف عبور که می کرده، از مردم می پرسیده که این باغ یا زمین و فلان متعلق به کیست؟ مردم میگفته اند: «خواجه احرار ولی»! او در راه سمرقند از هر که پرسید، همین شنید و هر آنچه دید از اموال «خواجه احرار» بود. این جناب خواجه از عرفا و صوفیان عهد تیموریان بوده که خون پاکش میبرده به «شیخ خواوند طهور» که بسیار مورد عنایت تیموریان و مردم وقت بوده است و همه اموال خود را برای بخشش و کرم به این خواجه می سپردند.
می گویند این ملای شوخ ما در حین ورود به سمرقند از خر خود پیاده شده است و گفته: «به گمان این خری هم سوار هستیم متعلق به خواجه احرار ولی بوده و ما خبر نداشتیم!»
جالب است بدانید این داستان را مطلوبه، به مصداق وجود «آستان قدس رضوی» در مشهد نقل می کرد. میگفت: در این شهر هرجا که میروی متعلق به آستانقدسرضوی است!
قربون آدم چیز فهم… این عزیز نمی دانست که خوب تامل کنی، زیر شلواری پای ما هم متعلق به همین دستگاه است.
به تجویز حمید عمل شد
سلام داش حمید:
وزن عکس ها سبک شد
ایراد وکژی ها صاف شد
سپاس آیینه تمام نمای من