می گویند روزی مردی در خواب بدید که که مانده است بر سر چهار ر اه چه کنم و همی گوید: این سو روم یا بدان سو؟ کدامین جهت روم که هم خدای را خوش بیاید و هم بنده خدای بیشتر. در این چه کنم، چون بلبل به گل مانده بود که به ناگاه پری پیکر، میان باریک و سر سینه توپی با یک شلوار جین تنگ به خواب آمد( به گمان خیلی اروتیک شد. شما از هرگونه احتلام پیشگیری بفرمایید چون خواب ادامه دارد) که ای مرد! از چه تو نشسته ای و این گونه زانوی غم بغل گرفته ای؟ تو آن کن که بنده بیشتر خوش آید، خدای نیز باد را از همین بابت بیافرید. پس رو به سوی باد که رضایت خلق در آن باشد. مرد از خواب پرید و جامه دران به سراغ آن پیر بیامد و خواب بگفت و پیر با اشک و آهی در چشم بگفت که : تعبیر آن دانی ؟ مرد بر آن پیر بگفتا: حاج آقا تعبیر رو بی خیال! ما لعبتک را کجا یابیم که فکرت بیاموزیمش و اندر باب گفتمان جناب وزیر داخله و بحث شیرین «صیغه» کلامی راست کنیم و حدیث کنیم که من سخت شیفته ایم … این بگفت و برفت تا بیابد راه را که در این احوال فیضی ببرد و سخت بکار گیرد و صد بار دیگر بر حکم باد برود…