دوست نادیده ازبکستانی که دستی هم بر ادبیات و روزنامه نگاری داردبرای دیدن فردوسی و عطار و خیام تا به خراسان ما آمده. در اولین ملاقات می گوید: کی می توان به دیدار « حضرت فردوسی » رفت؟
با خودم می گویم « فردوسی» که من می شناسم مقبره اش به فراموشی سپرده شده و هر روز هر کسی هست قدمی برای نیست کردنش بر دارد. همین قدر او در بین ما معتبر است که می ترسم اگر جلوی کسی بگوید « حضرت فردوسی » یا متهم به مقایسه این شاعر نچندان « مهم » با حضرت های عالی منزلت شود و یا به سبک سری محکوم. اما راستش وقتی می گفت حضرت خیام یا حضرت فردوسی احساس خوبی می کردم که انگار از جایی دور به سراغم می آمد، از صندق خانه فراموشیم. خیلی دور خیلی دور. راستی چرا ما از این که حضرت مولانا را ترک ها از آن خود می دانند مکدر می شویم؟ دو روز سمینار و یک روز یادمان و بعد فاتحه…
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد…
هویت ما همیشه برا ی ما , یه جور فخر غریب و دوست داشتنی می یاره . منم از اینکه خوندم یکی به حضرت فردوسی گفته حضرت فردوسی اونم از یه سرزمین دیگه احساس خوبی داشتم .
راستم منم توی اد لیستت بیار که از این به بعد سند تو آل !!!! میکنی پیام هات به من هم برسه .
قضیه تاکستان اینقدر من رو عصبی کرده بود که کاملا مختل شده بودم . خو ب الان از تو یاد گرفتم گاهی حتی باید رفت سر چهار راه و میدون و صف نونوایی و هر جایی که چند تا آدم جمع هستند وبعضی چیز ها رو فریاد زد ….